دام خودساخته زن ۳۵ ساله؛کمک کنید زندگی مشترکم را نجات دهم
به گزارش همشهری آنلاین، زن ۳۵ سالهای که برای رهایی از دام خودساخته به نیروهای انتظامی پناه آورده بود، درباره سرگذشت پرفراز و نشیب خود گفت: در یک خانواده معمولی به دنیا آمدم و با هوای دلانگیز و منظرههای زیبای روستا خو گرفتم.
پدرم کشاورزی می کرد و من از بوی خاک بارانخورده و عطر علفهای وحشی لذت میبردم. اگرچه گاهی پدر و برادرانم حتی در مورد رفت و آمدهایم سخت میگرفتند، من عاشق دستان پینهبسته پدرم بودم و لبخندهای تلخ و شیرین مادرم را با هیچ چیز عوض نمیکردم. اما سری پرشور داشتم و میخواستم دنیای بیرون از روستا را تجربه کنم.
دوست داشتم مانند پروانهای آزاد باشم و تا دانشگاههای بزرگ کشور پرواز کنم، ولی انگار در یک قفس شیشهای گیر افتاده بودم. پدرم اجازه تحصیل در یک شهر دیگر را نداد و معتقد بود به اندازه کافی تحصیل کردهام.
در همین روزها خواستگارانی به منزلمان میآمدند، اما همه آنها از اهالی روستاهای اطراف بودند تا اینکه بالاخره در یک مهمانی محلی جوانی جذاب و خوشقیافه دلم را لرزاند. گویی احمد با همه جوانان دیگر فرق داشت. او از شهر برای دیدار دوستانش آمده بود و خیلی باکلاس و مودب رفتار میکرد. تلاقی نگاههایمان مسیر زندگیم را عوض کرد. احمد را در خلوت روستا دیدم و او از قصههای رنگارنگ شهر و زندگی رویایی برایم سخن گفت، به گونهای که انگار روح و روانم به سوی کاخ آرزوهایم پر میکشید.
- سرنوشت شوم سیندرلای پولدار در خیابان | میخواست مرا به یک قاچاقچی دختران بفروشد
- شکایت زن صیغهای از مرد متأهل به خاطر بچه | از سر تنهایی وارد این رابطه شدم
بالاخره چند ماه بعد، با همه مخالفتهای خانوادهام با احمد ازدواج کردم و راهی مشهد شدم. شوهرم در یک شرکت ساختمانی به عنوان راننده مشغول کار شد و من هم شغلی در یک فروشگاه لباس پیدا کردم. تازه روزهای هیجانی زندگیم آغاز شده بود که روزی دنیا روی سرم خراب شد چراکه فهمیدم همسرم به مواد مخدر اعتیاد دارد. حالا فرزندم به دنیا آمده بود و دیگر از آن رفتارهای مودبانه شوهرم هیچ اثری نبود.
در حالی که هنوز به خاطر پرخاشگریها و کتککاریهای همسرم گیج بودم، ناگهان به خود آمدم و دیدم که من هم در مرداب اعتیاد دست و پا میزنم. ولی خودم نمیخواستم باور کنم که معتاد شدهام. روزی که در میان مشاجرههای خانوادگی احمد مرا زنی معتاد و بیعار خواند، دیگر نتوانستم این جمله توهینآمیز را تحمل کنم. گویی پتکی بر سرم فرود آمد و تازه فهمیدم که زندگیم نابود شده است.
در این شرایط شوهرم با مراجعه به مراکز و کلاسهای رایگان ترک اعتیاد مسیر زندگی خود را تغییر داد، اما من پنهانی به سراغ موادفروش محله رفتم و با ترس و اضطراب مقداری مواد تهیه کردم. حالا دیگر فرزند دومم به دنیا آمده، اما نمیتوانم خودم را از چنگال این افیون وحشتناک برهانم. از سوی دیگر هم به خاطر فرزندانم عذاب میکشم. این بود که به کلانتری آمدم تا کمکم کنید.
با دستور ویژه سرگرد احسان سبکبار رئیس کلانتری شفای مشهد اقدامات قانونی و روانشناختی برای رهایی این زن جوان از دام اعتیاد در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.