جامعه > رفاه و خدمات اجتماعی

خوشبختی همیشه آن چیزی نیست که در ذهن ما می‌گذرد



به گزارش خبرنگار اجتماعی مهر، مادر جوان دست دو دختر دبستانی‌اش را در دست می‌فشرد. هر سه نفر لبخند نمایانی بر چهره داشتند. انگار مادرشان لطیفه تعریف می‌کرد.

خنده‌های دخترها بلند و بلند تر می‌شد و صدای ذوق کودکانه شأن در فضا می‌پیچید. جلوی ایستگاه رسیده بودند. دیدم مادر گردنبندهایشان را باز کرد و دستشان داد. دست گردن هم انداختند و گردنبندها را تا نزدیک صورتشان بالا آوردند. جلوتر رفتم. مادرشان عکسی با گوشی گرفت و گفت: بروید خودتان تحویل بدهید.

خواستم برایم تعریف کند چرا اینجاست، چرا آمده برای پیوستن به پویش ایران همدل. لبخندی زد و گفت: قبل سفر کشوت رو که باز می‌کنی چند تا لباس انتخاب می‌کنی باهاش میری زیارت میشن «لباسای خوشبخت»

یه سال قرون قرون جمع می‌کنی و دم دمای اربعین تبدیل به دینار میشن و راهی کربلات میکنن و میشن «پس انداز خوشبخت»

یه بسته زعفرون گذاشتی گوشه کابینت که ذره ذره تو غذاهات استفاده می‌کنی و نیمه ماه مبارک میشه و روز میلاد امام حسن علیه السلام و دیگ شله زردت رنگ نداره و اون بسته زعفرون کنار کابینت
میشه «زعفرون خوشبخت»

حالا نوبت «طلاهای خوشبختِ»،زنجیری که سر عقد مادرم بهم هدیه داد و شد «گردنبند خوشبخت»

وقتی فهمیدم میوه دلم دختر. روز میلاد حضرت معصومه سلام الله و روز دختر یه پلاک شرف الشمس دادم براش ساختن.و شد اولین هدیه‌ی روز دخترش.

وقتی دختر دومم هم باردار بودم پلاک آبجیش رو بردم گفتم یکی عین همین برامون بساز آبجیا مثل هم باشن.و شد دوتا پلاک شرف الشمس شکل هم برای دخترام…
توی سروصدا و خبرای پویش طلا از دخترام پرسیدم چیدوست دارین هدیه کنید به لبنان؟

باهم مشورت کردن و دوتاشون به توافق رسیدن پلاکای شکل همشون رو بدن برای کمک به مقاومت…

و اینجوری «پلاکای خوشبخت» هم رفتن پیش دوستای خوشبختشون.

ببینم اون روزی رو که باهم تو راه ظهور شهید بشیم و بشیم «خانواده خوشبخت»

حرفش که تمام شد آرزویش را که شنیدم از عمق وجود گفتم: عزیز دل خوشبختیاتون روز افزون…



منبع:مهر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا