گزارش

سیاه زن؛ سیاهی لشکرهای مترویی


همشهری آنلاین-سحر جعفریان‌عصر: پی در پی نیز اطراف خود را به هوای دیدن میترا می‌پاید. صدای گوینده ایستگاه‌های مترو فراگیر می‌شود: «ایستگاه شهدای هفتم‌تیر…». در همین وقت، سر و کله میترا با ساک‌دستیِ پُر از شال‌های رنگی پیدا می‌شود…دست‌فروش است و اغلب مسافرانِ قطارِ شهری زیرزمینی او را به کهنه‌کاری می‌شناسند. آرام جمعیت را پس می‌زند: «شالِ سر دارم…جنس اعلا و قیمتِ مُفت…نمونه‌اش رو سرِ خودم هست…سبک و گرم…هر کی ازم خریده مشتری ابدیم شده». همین که با زن شیک‌پوشِ آویزان به دستگیره نگهدارنده، رودررو می‌شود، طبق قرار چشمکِ ریزی می‌زند. زن شیک‌پوش هم فی‌الفور به رُلِ سیاه‌زن درمی‌آید: «وای بالاخره دیدمت خانوم…چند روزه توی مترو چشم چشم می‌کنم تا پیدات کنم…شماره موبایلتم گم کرده‌بودم…» تا بدین جا، سیاه‌زنی‌شان خوب پیش رفته و میترا خوشحال از اجرای حرفه‌ای آن: «بفرما؛ شاهد از غیب رسید…». سیاه‌زنِ شیک‌پوش: «بی‌زحمت ۴ تا شال خوش‌رنگ بده؛ برای دوستام هم می‌خوام.». حالا وقت چشمک زدن میترا به آن ۲ زن شیک‌پوش و سیاه‌زنِ دیگر است که با کمی فاصله از هم ایستاده‌اند: «خانوم منم می‌خوام…به منم ۳ تا شال بده لطفا» و «منم ۲ تا شال می‌خوام…شال هات حرف ندارن به خدا…». طولی نمی‌کشد که از این بازارگرمیِ نمایشی، خوره خرید به جان مسافران می‌افتد. این روزها، سیاه‌زنی شگرد عجیب میترا و بسیاری از دست‌فروشان مترو برای فروش بیشتر است.

سیاه زن؛ سیاهی لشکرهای مترویی

پول بده تا بازارت گرم شود

همین که از جمعیت فشرده داخل واگن کَنده می‌شود برای حساب و کتاب فروشش روی یکی از صندلی‌های ایستگاه می‌نشیند؛ به غیر از مشتی پول نقد باقی همه رسیدهای پرداخت از طریق دستگاه کارتخوانش است که پشت سرهم جمع می‌زند: «۲۰۰ تومن…اینم ۷۰۰ تومن…با این ۶۰۰ تومن و ۴۵۰ تومن نقدی می‌شود یک میلیون و نهصد و پنجاه…خدا برکت…». زیورآلات می‌فروشد و هر چه از گوشواره و گردن‌بند دارد روی پارچه‌ای ضخیم سنجاق کرده. این کار را بعد از کلی جستجو میان آگهی‌های اینترنتیِ استخدام فروشنده، یافته‌بود: «دست‌فروش مترو، جنس از ما، کار از شما، حقوق توافقی به اضافه پورسانت، بیمه ندارد و به ازای مبلغ اجناس سفته گرفته می‌شود…». شرم‌اش می‌آمد اما درآمدِ روزی بیش از یکی، دو میلیون تومان هم کم نبود؛ برای همین خجالت را کنار گذاشت و سعی کرد برای مشتری‌های اغلب خسیس و یا عصبانی، خوش‌زبانی کند. اوایل چون راه و چاه این کار را نمی‌دانست فروش خوبی نداشت و دَخلش تنگ بود. تا اینکه با چند دست‌فروشِ تَر و فِز، بُر خورد: «ببین سلطان؛ اولا باس بچه پُر باشی…نمک بریزی…دوما خطتو عوض کن…خط ۲ و ۵ روزی نداره…بیا خط ۳ و ۶ یه وقتایی هم خط یک که دخترای دانشجو و زن‌های شاغل زیاد توش رفت و آمد دارن…بی‌خودی از کله سحر نیا تا بوق سگ؛ زرنگ که باشی از ۱۰ صبح تا نزدیکای ۵ عصر بارِ خودتو با ۲ میلیون بستی…جنساتو جور و به‌روز بیار…الان بورسِ زیورآلات و لوازم آرایشیه…سوما که از کلهم‌اجمعینِ اینا که تو گوشت خوندم مهمتره، سیاه‌زنیه! از من می‌شنُفی سیبیلِ چندتا سیاه‌زن رو چرب کن و بیار بازار گرمیت…».

سنگ مرداب یا اسکاچ؛ مسئله سیاه‌زن است

سیاه‌زنان یا دوست و آشنای دست‌فروشان مترو هستند که دستمزدشان از سر رفاقت و آشنایی، خُرد و کم است و یا غریبه و معرفی شده دیگر دست‌فروشانند که در این صورت «حساب حساب است و کاکا برادر» و پورسانت‌شان از گرمی بازار همه آنها که چندین متر زیرزمین لواشک، روسری، زیرانداز، سنگ مرداب، دونات، هل و رنگ زعفران، جرم‌گیر، دستمال‌های نانو، لیف و اسکاج می‌فروشند، گران تمام می‌شود. غلام، رگال گردانِ زواردرفته‌اش را که به هر ۵ طبقه‌اش جوراب‌های رنگارنگی انباشته، به زور وسط واگنی شلوغ جا می‌دهد: «سیاه‌زنی مثل بازیگریه. باید کاربلد باشی و حرفه‌ای. هر چقدر بیشتر، زغال این بازار رو باد بزنی تا گُر بگیره به همون اندازه هم جیبت از دستمزدش چاق می‌شه…من خودم اول سیاه‌زن بودم؛ یه مدت مُفتکی هی رفتم و اومدم و بازار این و اون رو گرم کردم تا پاشکسته‌اش شدم؛ نرخ معمول سیاه‌زنی ۳۰درصد از هر فروش بود…چَم و خَم سیاه‌زنی که دستم اومد، افتادم به تعلیم و تربیتِ سیاه‌زن البته با اخذ شهریه و تضمین بازار کار! اینطوری که سیاه‌زن‌های آموزش دیده رو به دست‌فروشای کم‌تجربه و کم‌درآمد معرفی می‌کردم و پورسانت می‌گرفتم…ولی حالا چند سالیه که به شغل آبرومندانه‌تریم و بساط خودم رو برای فروش دارم؛ غلام جورابی در خدمت شماست…»

سیاه زن؛ سیاهی لشکرهای مترویی

خرید سوری برای سودِ واقعی

«ایستگاه امام‌خمینی…مسافرانی که قصد عزیمت به…» تا صدای گوینده ایستگاه‌ها قطع شود، منیژه و سوگل در واگن جاگیر می‌شوند و پشت‌بندشان هم لیلا با چمدانی لبالب از انواع کش، کلیپس و گل‌سر وارد می‌شود: «خانومای خوش‌سلیقه و گیسوکمند…کِش مو دارم ساتن‌ابریشم، فنری، حریر و گیپور فقط ۲۰ هزارتومن؛ باورتون میشه؟». سوگل که سیاه‌زنِ بازار اوست دست به کیف پولش می‌برد: «خانوم‌جون بیا اینجا…یه جین از اون کش‌های خزدارت بهم بده…شما میدی ۲۰ تومن بعد بازاربزرگ با اون همه راسته و پاساژ که باید قیمت‌هاش ارزون‌تر باشه میده ۳۰ تومن…خدا خیرتون بده…چند ساله که ازتون خرید می‌کنم و راضیم.» لیلا از لابه‌لای همه اکسسوری‌های مو که به چمدانش چپانده، جینی کش خزدار بیرون می‌کشد: «مرسی که تجربه خریدتون از من رو بلند میگید تا بقیه هم استفاده کنن.» و بعد خطاب به مسافران نشسته و ایستاده: «شنیدید خانوما…جنسای من باکیفیت و ارزون هستن». منیژه هم بی‌درنگ بنای سیاه‌زنی می‌گذارد: «جنس خوب رو باید تبلیغ کرد دیگه…منم ازتون خرید داشتم و واقعا راضی بودم. به نظرم کسی که از شما خرید می‌کنه پشیمون نمی‌شه و مجبوره از جای دیگه گرون‌تر بخره». درست در همین لحظه چند مسافر دست به جیب می‌شوند و تعدادی کلیپس و تِل و گیره‌های فانتزی مو می‌خرند. باز صدای گوینده ایستگاه‌ها در واگن می‌پیچد: «ایستگاه سعدی…». منیژه و سوگل در پیش و لیلا با چمدانش در پس از واگن خارج می ‌شوند و دور از چشم مسافران انتهای یکی از راهروهای خلوت ایستگاه، هم را ملاقات می‌کنند.



منبع:همشهری آنلاین

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا