اعلامیه را که دیدم تنم لرزید
همشهری آنلاین- بهاره خسروی : فضه اسماعیلی راد، مادر شهید فرامرز اسماعیلی راد(فلفلیان) از شهدای انقلاب اسلامی، با ذکر این خاطره گریزی میزند به شروع فعالیتهای انقلابیاش و می گوید: «اعلامیه امام را که در جیب پسرم دیدم ترسیدم. نگرانش شدم و گفتم این بچه کشته میشود. وقتی به خانه آمد با او کلی صحبت کردم. گفتم فرامرز کار خطرناکی انجام دادی. چرا اعلامیه امام را در اتاقت نگه میداری؟ گفت امام به ایران بر میگردد و همه چیز درست میشود و من شهید میشوم و به آرزویم میرسم. ماجرا را به برادرم که با فرامرز نزدیکتر بود در میان گذاشتم. خدا رحمتش کند، او هم مثل فرامرز کارهای مبارزاتی میکرد. او هم کلی از امام و آمدنش و تغییر وضعیت در ایران حرف زد؛ آنقدر که خودم هم شدم یکی از مبارزان انقلابی و در کوچهپسکوچهها اعلامیه میچسباندم. فرامرز یک دسته اعلامیه و چسب به من میداد و من هم هر جا خلوت بود اعلامیهها را به در و دیوار میچسباندم؛ از خیابان مالک اشتر گرفته تا امام خمینی(سپه)؛ کوچه خودمان هم که قدیمها به رضابندری معروف بود، پاتوق اصلی بود.»
خواندنیهای بیشتر را اینجا دنبال کنید
اما با همه احتیاطکاری، همسایهها کار دست فضه خانم و پسرش میدهند به نحوی که ماجرا لو میرود. بانو اسماعیلی راد تعریف میکند: «آن زمان دوتا از همسایههای دیوار به دیوار ما ارتشی بودند و ماجرا لو رفت. یک روز دیدم آقایی قویهیکل جلو در خانهمان ایستاده است. فهمیدم ساواک پسرم را شناسایی کرده است. دختر کوچکم را که آن زمان تازه نشستن یاد گرفته بود بغل کردم و از خانه بیرون رفتم. بیتفاوت از کنار مرد ساواکی رد شدم و از تلفن همگانی به محل کار پسرم در اداره کشاورزی زنگ زدم و گفتم خانه نیا، برو خانه پدرم. خانه پدرم در محله نیروی هوایی بود. چند روز آنجا بودیم تا اوضاع آرام شد.»
فرامز اما روز ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ هنگام آزادسازی پادگان حر (باغشاه) به شهادت رسید. بانو اسماعیلی راد درباره آخرین خداحافظی با پسرش میگوید: «صبح زود فرامرز از خواب بیدار شد و گفت مادر من امروز راهی باغشاه میشوم. امیدوارم همان اتفاقی که دوست دارم نصیبم شود. بند دلم پاره شد اما به روی خودم نیاوردم. هرچه کردم سر فرامرز را سرگرم کنم تا از خانه بیرون نرود، نشد. رفت و به شهادت رسید و ۲۲ بهمن در قطعه بیست و یک بهشتزهرا(س) به خاک سپرده شد. فرامرز جزو نخستین شهدای این قطعه بود.»